جوجه طلا...
روشگلم (مامانی اکثر اوقات اینطوری صدات میکنه) امروز صبح که از خواب پا شدی البته صبح که چه عرض کنم لنگه ظهر بود اخه دیشب با مامان و بابا شما هم واسه احیا بیدار موندی.. 3تایی تو اتاقت نشسته بودیم و بابا جون داشت با من شوخی میکرد و میزد رو دستم ما هم اصلا حواسمون به تو نبود یه دفعه اول به من نگاه کردی بعد به بابا جون بعد محکم زدی روی پای بابا جون
بابایی که کلی شوکه شد از کارت الهی ... فکر کردی بابا داره مامانو میزنه تو هم زدی رو پاش ما هم کلی خندیدیم
تا مامانی میاد یکم دی وی دی های زبانشو نگاه کنه فورا میای کنترلو ازش میگیری و کانالو عوض میکینی اینقده با هوشی ماشاالله جیگرم که رابطه بین کنترل و تلویزیون رو میدونیییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی