روشـــــاروشـــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مـــــــــــاه من روشــــــــــا

گـــــــــریه

دلبندم  دیروز کنار باباجون نشسته بودی و مشغول تماشای کارتون بودی که نمیدونم چرا یهو با صورت خوردی زمین و دندونت خورد رو لبتو خونی شد منم تو حمام بودم وقتی دیدمت دلم ضعف رفت شیرینم بابا جونم کلی ناراحت شد اخه تو خیلی گریه کردی نازنینم دختر نازم ان شاالله که همیشـــــــــــــــــــــــــــه سالم باشی.مامانی طاقت گره هاتو ندارهههههههه...   ...
4 مرداد 1391

شیطونیات

ماه مامان اخه چرا اینقدر وروجک شدی؟؟!!      چیکار این کابینت بیچاره داری که هر روز دل و رودشو میریزی بیرون اخه ببین خودتو...  اینجا داری پا میشی که پات میره روی یکی از این قالبای فلزی و بقیشم که میبینی... ...
4 مرداد 1391

تولد وبلاگت...

عزیز دلم روشای نازم امروز دقیقا ١ سال و ١ ماه و ٧ روزته میدونم مامانم دیر به فکر افتادم که واست وبلاگ بسازم ولی اشکالی نداره الانم دیر ن شده وجودم ماشالله اینقدر که نازو با هوشی دلم نیومد که بیشتر از این وقتو تلف کنم واسه همین با کمک بابایی واست این وبلاگو درست کردیم تا لحظه های ناب زندگیتو توش ثبت کنیم دختر نازم از خدای مهربــــــــــــون میخوام که تو فرشته نازمونو در پناه خودش حفظ کنه وهمیشه حافظ و نگهدارت باشه دوســـــــــــــت دارم نازنینــــــــــــــــــم   ...
4 مرداد 1391

چندتا عکس از تولد وروجک کوچولو

دختر نازم روشا شما اینجا ١ساله شدی نفسم.نمیدونی چقدر زوووود گذشت،انگار همین دیروز بود که با مادر جون رفتیم بیمارستان تا فرداش یه فرشته کوچولو از بهشت بیادو چراغ خونمونو پرنور تر کنه.تو اومدیو برکتو همراه خودت اوردی دلبندم.پا قدم خیرت باعث شد که بابا جون رسمی بشه مامانی فوق لیسانس قبول شه ماشینمونو عوض کنیم وکلی چیزای خوب دیگه... ماه من هر روز داری به لطف خدای مهربون بزرگ و بزرگتر میشی و ما از دیدن بزرگ شدنت حسابی لذت میبریم و خدا رو شکر میکنیم...   تو زیبا ترین هدیه ایی بودی که خدا میتونست به ما بده،شیرین مامان و بابا با تمام وجود عاقبت به خیریتو از خدا می خوایم برات دعا میکنیم که سالیان سال با شادی و سلامتی ...
4 مرداد 1391

شیرین کاریای روشا جونم

جوجوی نازم این روزا هر بار یه کار جدید انجام میدیو کلی ما رو ذوق زده میکنی تازگیا یاد گرفتی با حرکاتت منظورتو بهمون میرسونی مثلا میری پیش در وایمیستی و شروع میکنی به بای بای کردن یعنی بریم بیرون سرتو بالا پایین میکنی یعنی واسم اهنگ بذارید میری پیش خاله ساجی و دست میزنی یعنی واسم فیلم تولدمو بذار که کلی هم دوسش داری فقطم بلدی بگی آب .بابا جون بهت میگه بگو بابا میگی آب میگه بگو ماما میگی آب میگه بگو خاله میگی آب خلاصه به همه چی میگی آب راستی چند وقت پیشم که داشتی برنامه اموزشی میدیدی وقتی اون خانومه گفت "کت "تو هم بلافاصله گفتی "تت"  خوردنیه من          ...
4 مرداد 1391

.....

سلام مامان جون امروز صبح نمیدونم چرا بی خواب شدی مامانو هم بیخواب کردی حالا هم با خیال راحت خوابیدییییییی وقتی هم بابا جون از سر کار برگشت مثه این دخترای لـــــــــوس پریدی تو بغلشو همش واسش شکلک در می اوردی اهان یه چیز دیگه زندگی مامان از الان کلی به وسایل مامانی از جمله کیفاش علاقه داری صبحی موقعی که مامانی داشته کیفا رو مرتب میکرده رفتی هر چی در توانت بوده ورداشتیو به خودت اویزون کردی منم ازت عکس گرفتم که بذارم اینجا تا خودتو ببینی راستی اون کیف صورتی رو خاله ساجی واست خریده اینجا هم که مبهوت persiantoon هستی ...
31 تير 1391